سفارش تبلیغ
صبا ویژن


** ترگلِ کردکوی **

بغضِ لعنتی

 

 دیگی پر از احساسهای کپک زده

 روی دستهایم باد کرده

 و من عصبانی از خروس بی محلی به نام اشک!

 مزه مزه میکنم ... لبخندم را

 چه تلخ!

 بغضِ لعنتی کار خودش را کرد!


نوشته شده در یکشنبه 90/4/26ساعت 8:20 عصر توسط یلدا نظرات ( ) |

 دوستای گلم

 تشکر از همه ی شما عزیزان به خاطر تبریکات گرمتون .

 شعری که آپ میکنم تقدیم به همه ی دوستانی که

 اینروزها منتظر نتایج امتحاناتشون هستند.



 بیست

 آن نهایت غرور مدرسه...افتخار بچه ها... پادشاه سر زمین غصه ها

 سایه ای که هیچ وقت ... روی کارنامه ام نمی نشست!

 من  رفوزه می شدم. جای من به اصطلاح، گوشه ی سیاه کوزه ها..

 البته...جای دنج و ساکتی ست.

 خلوتی برای شعر وشاعری

 از سر و صدای هر جه بیست که بگذریم... کارنامه ام همیشه گند بود!

 گوش من پر از صدای سرزنش

 ( دور درس ومدرسه از این به بعد خط بکش...

  کو؟ کجاست آن کتاب و کیف و دفترت؟ خاک بر سرت!!)

 در خیال من ولی...هشت ارتفاع کارنامه ام، قلهبود

 پنج خنده دارو چاق و چله بود

 دو شبیه سه پله پله بود

 هفت من دو بال داشت... آرزوی پر کشیدن محال داشت

 یک درخت بود...گر چه باورش برای معلمم همیشه سخت بود

 واقعا چهار و شش دو جوجه نیستند؟ جوجه های کوچکی که هر دو باز

 آن نوک طلایشان. توی کارنامه ای که هست چند دانه صفر برایشان!

 در کلاس، پشت نیمکت که نه!  روی پاره های ابر می نشستم و شعر مینوشتم و

 باد هم به جای من نمی رسید...

 از تمام درس ها... تک به تک، نمره های بد. نمره های تک

 گاه صفر میگرفتم و هیچ کس به پای من نمیرسید...       (حسین تولایی)




 


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/15ساعت 2:16 صبح توسط یلدا نظرات ( ) |

ترگل 4 ساله شد

سلام دوستای گلم. خوبید همه؟ اشتباه نکنید! وبلاگم 4 ساله نشده!

اونی که 4 سالش شده دخترمه (( ترگل))

ترگل

 تنها دخترم وامید زندگیم 4 تیر کاملا چهار سالش میشه

ترگل

      فقط کافیه یه بار ببینیدش و باهاش صحبت کنید!

      عاشقش میشید از بس که نمکی و شیرینه.

ترگل

    خیلی فکر کردم که روز تولدش براش چیکار کنم؟

    که یاد وبلاگم افتادم که با اسم خودش زیبا شده 

   همینجا با تمام وجودم به قشنگترین بهانه ی زندگیم میگم:

  ** دخترم ترگل دوست دارم و تولدت مبارک**

 


نوشته شده در یکشنبه 90/3/29ساعت 11:49 صبح توسط یلدا نظرات ( ) |

سلام به دوستای خودم چه اونایی که تو فصل امتحانات هستن و چه اونایی که دارن از آخرین

روزای فصل بهار لذت میبرن

امسال یکی از زیباترین بهار هایی بود که به یاد دارم چون کلی از

نعمت زیبای باران بهره مند شدیم . نمیدونم شاید همه مثل من نباشند

ولی من هر چقدر هم از طبیعت بگم سیر نمیشم. عاشق طبیعتم و اصلا برام تکراری نمیشه...

اونهفته به همراه بچه های تیم در همایش روز زن

که در فاضل آباد برگزار شده بود شرکت کردیم.و از طبیعتی زیبا بهره بردیم ولی

از اونجایی که نمیخواستم تکرار مکررات باشه گفتم با عکس های این هفته ادغام کنم و تقدیم شما

دوستای گلم بکنم.این هفته هم که جاتون خالی برای دو روز تو روستای زیبایی به نام پیته نو

 (یکی از روستاهای شهرستان گلوگاه) بودیم که واقعا زیبایی ش من و بچه ها رو به وجد آورده بود

تمام این زیبایی رو مدیون آقای رضایی (یکی از اهالی روستا و عضو جدید تیممون)

هستیم که با دعوت تیممون و میزبانی گرمشون ما رو شرمنده ی محبت های خودشون کردن

از زیباترین لحظه هایی که تو این سفر سبز گذروندم. لذت بردن از سکوت طبیعت و

تمام کلمات زیبایی بود که تو ذهنم متولد شد و به روی کاغذ آوردم.

خب مثل اینکه ایندفعه بیشتر از هر وقتی صحبت کردم  بیشتر از این وقتتون

رو نمیگیرم و دعوتتون میکنم عکسارو ببیینید.

فاضل آباد

فاضل آباد ( همایش روز زن)

پیته نو

روستای زیبای پیته نو

زوج

زوج های کوهنورد تیم کوهنوردی سبز تمیشه

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 90/3/16ساعت 11:43 صبح توسط یلدا نظرات ( ) |

با سلام خدمت تموم دوستای گلم

درسته که نیستم ولی همیشه به یادتونم...

راستی...شده که بعد یه مدت یکنواختی.. یه اتفاق،

یه تازگی و یه تحول تو زندگیتون بیاره؟؟

اگه دوست داشتید برام از اون اتفاق بگید. منتظرم...

یه عکس و یه متن تقدیم به همه ی شما دوستای خودم

دکالی

من شگفت انگیزم!


آنقدر خارق العاده که شگفت هم انگشت حیرت به دهان گرفته!

جادوگر نیستم،اما طلسم ها میشکنم

جادوگر نیستم، اما رها میکنم و به بند میکشم!

وجودم از خاک است ولی گاهی چنان نورانی ام که خورشید هم از من وام میگیرد!

هزار پیچم...آنقدر پیچ در پیچ که تمام معادلات پیچیده ی دنیا را به هم زده ام!

خودم هم مانده ام که چه هستم؟؟

شاید باور نکنی... یکروز نادانم و فردایش دانشمند!

یکروز در آسمانم و یکروز در عمیق ترین نقطه ی هستی...

شادی و غم هم از دستم شاکی شده اند.

چون دمدمی مزاجم! شروع نکرده تمامش میکنم!

امروز و فردایم یکی نیست

روزی پر از احساسم و فردایش تهی

یکروز عاشقم و روز دیگر فارغ!

اما هر چه هستم و هر که هستم، خالق به خلقتم افتخار میکند

او ایمان دارد که اگر روزن و پنجره را پیدا کنم... پروازم همیشگی ست.

و اگر دل بکنم از هر آنچه که فانی ست... میشوم جلوه های ویژه ی هستی!

کافیست راه را پیدا کنم

و درک کنم آنچه را که فقط به کلمه می گویم:                                               

                                                            من شگفت انگیزم!!


                                                                                       

 با تشکر از استاد عزیزم آقای *مسعود هزار جریبی*

 

 


نوشته شده در یکشنبه 90/2/25ساعت 3:7 صبح توسط یلدا نظرات ( ) |

سلام به تمام دوستای خودم

واقعا جاااااااااااااااااای همتون خالی... دیروز همراه

تیم سبز تمیشه رفتیم به ارتفاعات

فاضل آباد (یکی از شهرهای استان گلستان)

انگاری یک تیکه از بهشت بود... مسیر رو از بین

زمینهای سرسبز و پرگل شروع کردیم

ابدوان

سر راهمون از یه آبشار زیبا با نام ( اوترنه) دیدن کردیم

و کلی عکس گرفتیم

اوترنه

مقصدمون(مکانی که بعد3 ساعت کوهپیمایی رسیدیم)

مثل تیکه ای از بهشت بود..نام این مکان زیبا ابدوانه

ابدوان

کوهنوردان از 3 شهر کردکوی، خان ببین و فاضل اباد

اومده بودن... 66 نفری میشدیم

همنورد

 

همنورد

البته تمام این روز خوب و پر خاطره رو به سرپرست تیممون

 آقای رحمان منوچهری و خانمکشاورز مدیونیم که

همیشه حامی ما بودند و البته یه تشکر ویژه از آقای قدیمی

  (مسئول تیم کوهنوردی فاضل اباد) که میزبانمون بودند و برامون

سنگ تمام گذاشتند.. دوستای گلم سرتون رو بیشتر از این درد نمیارم!

اگه دوست داشتید بازم عکسای زیبایی از ابن مکان

ببینید میتونید به ادامه مطلب مراجعه کنید... 

امیدوارم قسمت شما هم بشه...روزهایتان بهاری...

  ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 90/1/27ساعت 11:33 عصر توسط یلدا نظرات ( ) |

   

 (( اگر کسی خوبی های تو را فراموش کرد، تو خوب بودن را فراموش نکن!!! ))

  (کوروش کبیر)

   

       آشفته بودم....انگار کسی مرا نمی فهمید .... دلتنگ بودم و دلتنگی هایم تمامی نداشت

  غم میهمان قلبم بود واشک میهمان چشمانم....آنقدر با غصه شب نشینی کردم تا اینکه خوابم برد..

 ...صدای قاه قاه خنده ای به به گوشم رسید! ... به صدا نزدیک شدم و پرسیدم: که هستی؟    گفت:

 نامم غم است... گفتم: به چه میخندی؟ پوزخندی زد وگفت: نکند تو هم عاشقم شدی؟!!

 با حیرت گفتم: مگر نامت غم نیست؟ خندیدنت برای چیست؟! به دور دست ها اشاره کرد و گفت:

 به حال این موجود خاکی، به انسان ها می خندم. به حال چون تویی می خندم که کور کورانه عاشقم هستی!

 ...روزگاری را به یاد می آورم که که در دنیای آدم ها بازارم سکه نداشت...

 مهربانی در صدر بود ومحبت همه را به سوی خویش جذب می کرد. خوبی نقل مجلس بود

 و عشق مهمان قلب ها....

 اما گذشت و گذشت... و با گذشت روزگار آدمها سخت شدند. قلب ها سنگی شدند... خوبی به فراموشی سپرده

 شد و انسان ها یادشان رفت که مهربانی در همسایگی شان زندگی می کند.

 من هم بیکار ننشستم!...در این آشفته بازار فرصتی یافتم تا خودی نشان دهم!!

 ...کم کم همه عاشقم شدند مرا میهمان قلب خویش نمودند...چنان مورد محبت آنها واقع شدم که پر وبال

 گرفتم...بزرگ شدم و تمام قلبشان را تسخیر نمودم...

 امروز ساکن قلب های بسیاری هستم..قلب هایی که  یادشان رفته می توانند: جایگاه خوبی، خانه مهربانی

 و قصر عشق باشند..

 آری ... آنها کورکورانه مرا می خواهند..در تنهایی مرا صدا می کنند ..در گرفتاری فقط به یاد من هستند!

  حسرت گذشته و استرس آینده را بهانه قرار داده اند ...اکنون را نادیده گرفته و خنده را به فراموشی سپرده اند

 غم سکوت کرد....نگاهی حق به جانب به سویم انداخت و گفت:می بینی چه بر سر آدمها آمده؟

 مگر تو از جنس آنها نیستی؟ بی گمان تو هم شیفته منی!..... و باز قاه قاه خندید!

 چشمانم را گشودم...

 په خواب عجیبی! خوابی تلخ ولی گوارا...!! باید می نوشتم و نوشتم:

 آی آدمها ... می بینید؟ دیگر آشفته نیستم...دلم تنگ نیست...اشک میهمان چشمانم نیست..

 نهال آگاهی چنان در قلبم ریشه دوانده که غم چاره ای جز رفتن ندارد...

 تهی شده ام...تهی از هر احساس بدی که خود برای من وجودم ساخته بودم..

می دانید چرا همیشه از آدم و عالم گله مند بوده ام؟   زیرا فراموش کرده بودم که زندگی در اکنون جاریست...

 یادم رفته بود که لبخند کار سختی نیست..و خوبی ومحبت همین نزدیکی ها انتظار ما را میکشد

 چون پیله تنهایی را به دور خویش پیچیده بودم و به آغوش غم پناه آورده بودم.... و اما اکنون.....

 اکنون که روح جهان دست به دست هم داده تا من به آرزوهایم برسم میخواهم پیام آور باشم

 از بند پیله رها شده وچون قاصدکی پرواز کرده و این پیام را برای تمامی انسان ها مخابره کنم:

 آی آدمها....                      محبت هنوز در وجود ها جاریست..

                                       مهربانی...همین نزدیکی هاست......

                                   خوبی........ وجود دارد..............

                                   صداقت هنوز نمرده...................

 اگر.....باور کنید که زندگی در همین لحظه اکنون است....  

 دوستای گلم شما هم اگه پیامی دارید میتونید بگید. ممنون میشمگل تقدیم شما               

                                                                                             


نوشته شده در پنج شنبه 90/1/18ساعت 4:38 عصر توسط یلدا نظرات ( ) |

*مژده*                               *مژده*

سلام دوستای گلم....

امروز یه خبر واسه تموم همشهری های عزیزم دارم.

البته ببخشید که با کمی تاخیر خبر رو میدم ولی در هر صورت میگن

ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست!! 

وب سایت تیم کوهنوردی سبز تمیشه( کردکوی) افتتاح شد

 عزیزانی که مایلند عضو تیم کوهنوردی سبز تمیشه بشن یا از برنامه های تیم اگاه بشن

میتونند به این آدرس مراجعه کنند:

http://www.gst.samenblog.com /

 

 

 

عکسی از صعود رییس کوهنوردی خانم کشاورز و معاونش خانم کیانی

و همنورد عزیزم خانم عقیلی به ارتفاعات کلیمانجاروی افریقا

 

               

این اواخر کمی از بچه های تیم دور موندم و در آخرین صعودی که به درازنو داشتند

شرکت نداشتم اینم عکسی از  صعود درازنو که من حضور نداشتم

                     بام نسام

دلم برای همشون تنگ شده این عکسی از ارتفاعات بام نسامه

که کلی برف بازی کرده بودیم یادش بخیر

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/3ساعت 3:27 عصر توسط یلدا نظرات ( ) |

گل و برف

اونروز وقتی نسیم مژده اومدنت رو آورد. تصمیم هم همراهش اومده بود... گفت: پاشو که دیگه تنبلی بسه!!

همین الان به همت و قدرت هم اس دادم که بیان و با هم ساخت و ساز رو شروع کنیم!

گفتم: خب؟ برنامتون چیه؟     تصمیم دفترش رو وا کرد و گفت: اول قراره هر چی درخت غم و درده ریشه کن کنیم

به قدرت میگیم: دیوار های کینه رو خراب کنه... از همت هم میخواییم چند تا پایه عشق رو زمین دلت بزنه که

بتونیم یه مجتمع روش بسازیم با نام محبت... سفارش کابینت هاشم دادیم به جناب صمیمیت

به صفا جونی هم گفتیم: زحمت پرده های اتاق رو بکشه... یه قالی هم با الیاف آرامش پهن کردیم

که وقتی بهار میادفرش پات بشه...

میشنوی بهار جونم؟؟ میبینی؟ ...خونه تکونی تو قلبم را انداختم...

خونه تکونی که چه عرض کنم؟ ساخت و ساز!

الان خونه دلم فقط وجود تو رو کم داره...

آره بهار...بیا که اومدنت برام بشه تولد دوباره...


نوشته شده در شنبه 89/12/28ساعت 6:9 عصر توسط یلدا نظرات ( ) |

بی خیال!!

بی خیال اگه کسی به سکوتت سر نزد...

بی خیال اگه کسی با تو همراه نبود...

بی خیال اگه کسی حتی یک نفر از تو نپرسید: چرا سکوت؟؟؟

آره...بی خیال اگه کسی باتو نبود...چرا که خودت هم با خودت نبودی!!

 بی خیال که خودتم به خودت نرسیدی!

اصلا بیخیال خیال!!!!


نوشته شده در یکشنبه 89/12/22ساعت 11:35 عصر توسط یلدا نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pars Skin