** ترگلِ کردکوی **
(( شعر کودکانه ))
به یاد اون موقع ها دلمو زدم به دریا زیر نم نم بارون از خونه زدم بیرون با شوق و صد تا رویا رفتم کنار موجا آروم چشامو بستم توی قایق نشستم رفتم تو دل دریا به شهر آرزوها... تا چشامو وا کردم قصری رو پیدا کردم قایق منو بردن به ماهی ها سپردن پری های مهربون با سلامی فراوون منو رو تخت نشوندن کلاهی رو آوردن یک پری ناز و خوب اومد جلو چه محجوب! گفت:با عشوه و ناز این کلاه مال شماست ما هیا فریاد زدن شاه پری های ماست با خوشحالی خندیدم دست زدم و رقصیدم ولی چه حیف که با صدای مامان از خواب خوش پریدم!! صدایت کردم من صدایت کردم،هر شب
صدایت کردم...در میان تمام هق هق هایم صدایت کردم...در تمام لحظه های بی تو بودن ولی دریغ...! چون می دانم نشنیدی تنها...؟؟ آن زمان کهقلبم لرزش پیشه می کند... آن هنگام که غرورم، پیش به سوی شکستن می رود دستانم هم می لرزد، قلم را بر می دارم آن هنگام که در هجوم گریه های ممتد شبانه با دستانی پر لرز می خواهم بنگارم غمگین ترین وِاژه هستی را ((تنهایی)) را می گویم ای عزیز! آن هنگام که می خواهم بنویسم ( تنها...) ندایی در درونم داد می زند کسی فریاد میزند... بی وجدان!...خدا را فراموش کردی؟!!
عشق چیست؟
شخصی به همسرش میگوید:
من عاشق تو هستم و بدون تو نمیتوانم زندگی کنم:
اما این عشق نیست گرسنگی ست
شما نمی توانید در آن واحد هم کسی را دوست بدارید و
هم بی تابانه نیازمندش باشید.
عاشق واقعی کسی است که معشوق خود را
آزاد می گذارد تا خودش باشد.در عشق
اجباری نیست. عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن.
برای آنکه کسی یا چیزی را بدست آوری
رهایش کن! * اندرو متیوس *
ای بنده
کجا دنبال من می گردی؟
نه زیارتگاه و نه تندیس
و نه هیچ سکونت گاهی
نه در معبد و نه در مسجد
ونه در هیچ جای مقدس دیگری...
من نزدیک توام ای بنده، نزدیک توام
اگر در جستجویی من باشی
در یک لحظه مرا میابی،
به حرفی که میگویم گوش فرا بده
من در اعتقادات تو هستم
... من نه در مناجاتم و نه در ریاضت و نه در روزه گرفتن
امن نه در آیین پرستشم و نه در نیایش،
من نه در زندگی ام و نه در مرگ،
نه در آسمانم نه در غارم نه در طبیعت...
من در هیچ جایی سکونت ندارم
اگر در جستجوی من باشی
دارم خیلی ساده بهت میگم:
یک لحظه مرا می یابی
ای بنده من نزدیک توام.من در اعتقادات توام.
نزدیکتم
لقمان
روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو سه پند میدهم
که اگر آنها را به کار بندی در جهان کامروا شوی
اول اینکه سعی کنی در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری
دوم اینکه سعی کن در بهترین بستر و رخنخواب جهان بخوابی
و سوم اینکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی
پسر لقمان که این سه پند شنید
به وی گفت: ای پدر ما خانواده ای بسیار فقیر هستیم.
من میتوانم این کارها انجام دهم؟
لقمان حکیم سر تکان داد و چنین پاسخ داد:
-اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری
هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را میدهد
-اگر بیشتر کار کنی و کمی کمی دیرتر بخوابی
در هر جا که خوابیده ای احساس میکنی بهترین خوابگاه جهان است.
-و اگر با مردم دوستی کنی در قلب آنها جای می گیری
و آن وقت بهترین خانه های جهان از آن توست
عشق
به درختان مینگرم... و درخت می شوم
به ستاره های آسمان می نگرم و ستاره می شوم
تکه ابری میشوم
باران میشوم...می بارم
به هر چه نگاه می کنم. همان می شوم
من آنچه را که نگاهم جمع می کند. بر صفحه کاغذ میریزم. *بوبن*
شاید امروز اخرین روزی باشد که بتوانم به تو بگویم دوست دارم
Design By : Pars Skin |