** ترگلِ کردکوی **
حضرت علی (ع) همه بابا را متهم کردند « رنج و گرفتاری هر کس، به اندازه جهل و بی تدبیری اوست »
غم نان اگر نبود...
چه بوی خوبی می آید! بوی نان
چه کلمه لذیذی ست....حتی با تکرار نامش هم دلم ضعف می کند!
یادم می آید... کلاس اولی که بودم این جمله را خیلی دوست می داشتم( با با نان داد )
چه دلنشین بود این جمله وچه هیبتی داشت این بابا که نان به ما می رساند!
اما کم کم همه چیز رنگ باخت
نان جاه طلب شد. هر روز بزرگ و بزرگ و بزرگتر شد.
آنقدر بزرگ که که بابا دیگر دیده نشد... و چه قدرتی پیدا کرد این نان!
بابا غمگین بود... دیگر توان نداشت نان بیاورد. هیچکس هم به نان شک نکرد،
گفتیم: نکند اصل بر این است که نان را آن مرد بیاورد!
همان مردی که گفتند: آمد..ولی هنوز نیامده بود...
همانی که قرار بود با اسب بیاید...شاید بنا بوده با یک خورجین نان بیاید!!
نان بزرگ شد. ما هم بزرگتر شدیم. تازه فهمیدیم نان مقصر نیست...
نان آور هم گناهی ندارد.
مشکل از جای دگر است. یک علامت سوال بزرگ در ذهنمان جا گرفت ( ؟)
غم، بودن نان است یا نبودنش؟! ولی کسی به سوالمان پاسخ نداد.
شاید آنقدر بزرگ نشده بودیم که درک کنیم بابا چرا غمگین است؟
بابا را نادیده گرفتیم و به خود بها دادیم گفتیم: چرا من نمیتوانم خودم باشم؟
به خود امید دادیم بی شک یاری دهنده ای می رسد ( آن مرد می آید )
...و اما رسید زمانی که خود، شدیم بابا! روزی که به آگاهی رسیدیم.
به ناگاه پرده ها کنار رفت و تلخی ها آشکار شد تازه فهمیدیم غم پنهان بابا را..
بعد از آن.. چه تلاش ها که نکردیم...چه خون دل ها که نخوردیم..
گفتیم: بابا نتوانست..شاید ما بتوانیم دنیا را تکان دهیم! اما صد افسوس
بار دگر غم نان نگذاشت.
قصه دوباره تکرار شد..
حقیقت این بود که ما به تنهایی قادر نبودیم نداشتن و نخواستن را از میان برداریم!
زیرا آگاهی وجود نداشت و باز شدیم همان بابای غمگین قصه ها...
تسلیم نشدیم... ولی گفتیم: لااقل صورتمان را با سیلی سرخ نگه داریم.
به امید روزی که... آن مرد خواهد آمد...
راستی دوستای خوبم این روزها که دم عیده و همه به فکر گرفتاری هاشون
چقدر به یاد میارید کسایی رو که غم نان حتی نمیزاره عید داشته باشن؟؟
Design By : Pars Skin |