سفارش تبلیغ
صبا ویژن


** ترگلِ کردکوی **

    بازم سلام.

    همونطور که قبلا گفتم قصدم اینه که متن هام رو به ترتیبی که تو انجمن ادبی مینویسم

   اینجا واسه شما دوستای خوبمم بذارم.

   امیدوارم با نظرات، پیشنهادات و انتقاداتنون راهه هر چه بهتر نوشتن

   و بهتر فکر کردن رو یاد بگیرم.

   راستی عید قربان برهمگی تون مبارک!!             

  دنیا پر است از آدم هایی که ..... 

   یک نگاه به این دنیا بکن ...خیلی ساده شروع شد: (( آدم ))

  آدم و حوا... آدم ها..

  آدم های خوب...آدم های بد...  آدم های شاد.. آدم های غمگین

  آدم های خوشبخت.. آدم های بدبخت.. آدم های تنها.. آدم های سخت..

  آدم های عاشق.. آدم های عاقل..  آدم های...

  می بینی؟ هر چه که گذشت..دنیا پر شد از آدم های جورواجور..

  آدم هایی که روز به روز پیچیده و پیچیده تر شدند.

  آدم هایی که دیروز ساده بودند ولی امروز عجیب شده اند.

  آدم هایی که دیروزها مهربانتر از این روزها بودند.

  آدم هایی که در گذشته – با تمام فاصله ای که وجود داشت

  -خیلی به هم نزدیک بودند ولی..

  این روزها - با تمام نزدیکی – کلی از هم دورند..

  راستی ما آدم ها تغییر کرده ایم یا این دنیا عوض شده؟!

  چه دنیای عجیبی... پر از آدم های عجیب..آدم های پیچیده...

  آدم های شگفت انگیز

  آنقدر شگفت انگیز و پیچیده که هر کدام خود یک دنیای ناشناخته اند.

   ((آی آدم ها..که بر ساحل نشسته شاد و خندانید..

  یک نفر در آب می سپارد جان..))

  ما آدم ها را چه شده ...؟ آنقدر در روزمرگی هایمان غرق شده ایم

 که دیگر چشم ها یمان نمی بیند.

  گوش هایمان نمی شنوند..دستهایمان یاری نمی کند..

  پاهایمان قدمی بر نمی دارند..

  غم صاحبخانه دل های آدم ها شده وعشق، مستأجرش!

  آدم از آدم گریزان شده ... آدمی با اعتماد بیگانه شده...

  بین این آدم ها فرسنگ ها فاصله افتاده ....

  دیگر خیلی سخت است که بگوییم:

((آدم به آدم میرسد!))

  ولی با تمام این حرفها... می گویند:

  بنی آدم اعضای یکدیگرند

  نگاه کن... از آن بالا نگاه کن...به زمین...به آدم هایش...

  به آن گوشه دقت کن: یک حیاط نقلی.. با یک باغچه ی کوچک

   و یک آ دم ..در حال بوییدن یکی از گل های باغچه است. چه لذتی می برد..

  چشم هایش بسته و با اشتیاق بوی گل را استشمام می کند.

   گویی این طبیعت کوچک چون فرزندی بسته به وجودش است.

  ..حالا آنجا را نگاه کن:

   یک بیمارستان..یک اتاق.. یک بیمار.. یک انسان..

  روی تختی خوابیده وهنوز معلوم نیست بار دیگر چشم هایش باز شود یا نه؟

  روی یک صندلی..کنار همان تخت..آدمی دیگر نشسته..

  ببین چطورعاشقانه دیده بر بیمارش دوخته و تمام وجودش چشم شده

  و آرزویش دیدن دوباره ی نگاه یارش است.

  ...آن پیرمرد را هم ببین:

  او هم آدم است! دست پسر جوانی را بدست گرفته و اندوخته ی یک عمر

  زحمتش را خالصانه تقدیمش می کند

   از اعماق قلبش احساس می کند که این عمل،

  از هزاران هزار حج برایش شیرین تر است.

  ... نگاهت به آن دخترک هم باشد..

  همان دخترکی که نقاشی می کشد

  ((همانی که خورشید توی نقاشی هایش را سیاه میکند

         فقط برای پدر کارگرش))

   بله.. این دنیا پر است از آدم..

  پر از آدم ها..  پر از آدم های رنگارنگ...

  پر است ار آدم های خوب... پر است از آدم های بد

   آدم هایی که شرایط آنها را خوب و بد بار آورده...

  ولی .. چه خوب می شد که ما آدم ها آدمیت را فراموش نکنیم

  و یادمان بماند که محبوب ترین خالق خداوند هستیم.                                                                                                       


نوشته شده در پنج شنبه 89/8/27ساعت 2:30 صبح توسط یلدا نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin