• وبلاگ : ** ترگلِ کردکوي **
  • يادداشت : بغض لعنتي
  • نظرات : 9 خصوصي ، 12 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    فرسود پاي خود را چشمم به راه دور
    تا حرف من پذيرد آخر كه :زندگي
    رنگ خيال بر رخ تصوير خواب بود.

    دل را به رنج هجر سپردم، ولي چه سود،
    پايان شام شكوه ام.
    صبح عتاب بود.

    چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست:
    اين خانه را تمامي پي روي آب بود.

    پايم خليده خار بيابان .
    جز با گلوي خشك نكوبيده ام به راه.
    ليكن كسي ، ز راه مددكاري،
    دستم اگر گرفت، فريب سراب بود.

    خوب زمانه رنگ دوامي به خود نديد:
    كندي نهفته داشت شب رنج من به دل،
    اما به كار روز نشاطم شتاب بود.

    آبادي ام ملول شد از صحبت زوال .
    بانگ سرور در دلم افسرد، كز نخست
    تصوير جغد زيب تن اين خراب بود....