سفارش تبلیغ
صبا ویژن


** ترگلِ کردکوی **

                                                                                              جاده درازنو 

                        درازنو   

بهار تولدت

 یلدا بود.....

زمین لباسی سپید بر تن کرده بود و زندگی بدجوری سخت شده بود.به هر طرف که سر می چرخاندی نشانی از حیات نمی یافتی

انگار زندگی پایان یافته بود..سرت را به خاک که میفشردی تپش های قلب زمین را نمی شنیدی

گمانم زمین هم مرده بود!!سرمایی سخت در تاروپود دلها رخنه کرده بود ودل های گرم را به قصر یخی مبدل نموده بود.

همه جا بوی مرگ.. بوی ناامیدی و بوی پایان می داد. ناگهان بویی خوش به مشاممان رسید!

بویی که امید را ..امید به زیستن را به همراه داشت...بوی بهار را...نمی دانم؟... شاید آن دورها...شایدم یکی در همین همسایگی!

دستانش را رو به آسمان کرده بود که دعایی برآورده شودهرچه بود که بهاری آورد

بهاری زیبا که زودتر از همیشه با گرمای دلپذیرش قصرهای یخی را ذوب کرد

آری...من هنوزم باورم این است که تولدت بهاری شد در زمستان...

 سخن من: درسته ، من متولد «شب یلدا» هستم. اما این متن یکی از دست نوشته های نوجوونیمه ومخاطبش خودم نیستم.

شب یلدای سال 1362 مصادف بود با میلاد مبارک حضرت رسول که به واقع بهاری شد در زمستان به هر حال جا داره از همه عزیزان,

دوستان و خصوصا خانواده ام که همیشه حمایتم کرده اند تشکر کنم و همین جا به نوبت خودم به همتون میگم: یلدا مبارک

 


نوشته شده در سه شنبه 89/9/30ساعت 3:15 عصر توسط یلدا نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin